خرماي سلمان
#شاگردان_مکتب_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
خرماي سلمان
چهل داستان و چهل حديث از رسول خدا(ص) / عبدالله صالحي
پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله چون روز دوشنبه، هبجدهم ربيع الاوّل، وارد مدينه منوّره گرديد؛ خبر ورودش در بين تمامي اهل مدينه منتشر گرديد.
سلمان فارسي كه در جستجوي حقيقت و دين مبين اسلام بود و يكي از يهوديان مدينه او را براي كشاورزي نخلستان خود خريداري كرده بود، چون خبر ورود پيامبر اسلام صلوات اللّه عليه را شنيد طبقي از خرما تهيّه كرد و جلوي پيامبر و همراهانش آورد.
پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله سؤال نمود: اين ها چيست؟ سلمان گفت: صدقه خرماها است؛ چون تازه به اين شهر وارد شده ايد و غريب هستيد، دوست داشتم با اين صدقه از شما پذيرائي كنم.
پيامبر خدا به همراهان خود فرمود: بسم الله بگوئيد و بخوريد؛ ولي خود حضرت از آن خرماها تناول ننمود. سلمان با انگشت اشاره كرد و با خود به فارسي گفت: اين يك علامت؛ و سپس طبقي ديگر از خرما آورد و چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله سؤال نمود كه اين ها چيست؟ گفت: چون ديدم از خرمايي كه به عنوان صدقه آوردم، ميل ننمودي، اين ها را به عنوان هديه به حضورتان آوردم.
در اين هنگام، حضرت به همراهان فرمود: بسم الله بگوئيد و بخوريد؛ و خودش نيز مشغول خوردن شد. همچنين سلمان با انگشت اشاره كرد و با خود به فارسي گفت: اين دو علامت؛ و سپس اطراف حضرت رسول دور زد.
پيامبر خدا پارچه اي را كه بر دوش خود انداخته بود برداشت و چون سلمان، چشمش بر شانهي راست به مُهر نبوّت و خال آن حضرت افتاد جلو آمد و آن را بوسيد.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله سؤال نمود: تو كيستي؟ گفت: من مردي از اهالي فارس هستم كه از شهر خود آمده ام… و تمام جريان خود را بازگو نمود؛ و چون اسلام آورد پيامبر اكرم صلوات الله عليه او را بشارت به سعادت و خوشبختي داد.
منبع:چهل داستان و چهل حديث از رسول خدا(ص) / عبدالله صالحي
برگرفته از:http://www.salman-f.ir/